۴.۲۴.۱۳۹۱

درسوگ شکیلا، نگذاریم خون وحق شکیلا پایمال شود


تا هنوز كسى به جرم قتل شكيلا بعد از آزادى و تبرئه شدن قربان بازداشت نشده است. اين بى تفاوتى در برابر يك قتل و تجاوز با وجود شواهد بسيار بر ضد آقاى واحدى بهشتى، باعث واكنش تند بسيارى از فرهنگيان، نويسندگان و مردم عادى شده است كه ما در اين صفحه آن را انعكاس داده ايم...

  جمهوری سکوت
چند ماه پيش دخترى ١٦ ساله به نام شكيلا در خانه آقاى سيد واحدى بهشتى، نماينده شوراى ولايتى باميان به قتل رسيد. آقاى واحدى بهشتى اول ادعا كرد كه شكيلا بخاطر علاقمندى به پليس شدن و بازى با كلاشنيكف خودكشى كرده است. بعد كه جنازه توسط طب عدلى معاينه شد، احتمال خودكشى رد و ثابت شد كه فير گلوله به قلب شكيلا از پشت بوده و اين قتل است، نه خودكشى. در اين وقت سارنوالى سابق تبديل شد و كسى به نام سيد احمديار دو هفته بعد از قتل سارنوالِ نو مقرر گشت.
شكيلا خواهرِ زن كسى به نام قربان است كه در وقت حادثه ى قتل، وظيفه ى حفاظت شخصى از آقاى واحدى بهشتى را به عهده داشت و همراه زنش ثريا، خواهر شكيلا در حويلى آقاى سيد واحدى زندگى مى كردند. شكيلا مدتى مهمانى خانه خواهرش آمده بود. سيد طاهر رضايى مسؤول دوسيه با وجود شواهد بسيار بر بيگناهى قربان، با اين استدلال كه كلاشنيكف استفاده شده در قتل از قربان بوده است، او را به جرم قتل خواهر زنش بازداشت و به محكمه معرفى كرد؛ اما در محكمه ثابت شد كه در وقتِ قتل، قربان در خانه نبوده و توسط آقاى سيد واحدى بهشتى از حادثه خبر شده است. او در محكمه تبرئه شد. در اين محكمه آقاى واحدى و وهاب برادرزاده اش به عنوان شاهد حضور داشتند و در محضر همه معلوم شد كه شهادت ضد و نقيض و كذب مى دهند.
حالا معلوم شده است كه در وقت قتلِ شكيلا، هم قربان و هم ثريا خواهر شكيلا در خانه نبوده اند و در خانه فقط آقاى سيد واحدى بهشتى، وهاب برادرزاده اش و خانم آقاى واحدى حضور داشته اند. گمان عمومى فعلا بر اين است كه آقاى واحدى بهشتى به شكيلا تجاوز كرده و بعد براى مخفى نگه داشتن اين تجاوز او را به قتل رسانيده است.
تا هنوز كسى به جرم قتل شكيلا بعد از آزادى و تبرئه شدن قربان بازداشت نشده است. اين بى تفاوتى در برابر يك قتل و تجاوز با وجود شواهد بسيار بر ضد آقاى واحدى بهشتى، باعث واكنش تند بسيارى از فرهنگيان، نويسندگان و مردم عادى شده است كه ما در اين صفحه آن را انعكاس داده ايم:

یادداشتی  از علی امیری
زهر خوردن از جام دین

آیت الله سید علی بهشتی یکی از کسانکیه بود که کرامت و علم و بزرگ نداشته خود را تا فطره آخر به مردم با میان فروخت. حتی آب دهانش را با ناز برای تبرک به مریدان هزاره اش داد. این اشرافیت کراهت بار اینک به پسران او منتقل شده است. سید جمال فکوری بهشتی دو دور پیاپی است که نماینده بامیان در ولسی جرگه است و سید واحدی بهشتی پسر دیگر او نماینده شورای ولایتی بامیان است که بعد از تجاوز جنسی به یک دختر 16 ساله بنام شکیلا ، او راکشته است. دوسیه در محکمه در حال دوران است و انیک برغم تمام شواهد و مدارک از عالمی بلخی تا سید حسین انوری تا سید جمال فکوری در پارلمان بر قوه قضاییه در حال فشار است که پرونده را منحرف کند. این هم مزد بوسیدن دست. داستان سید حسین دوره عبد الرحمن از این بد تر که نبود.

من این زهر از جام دین خورده ام
زفتوا فروشان کمین خورده ام
شکیلا و تاریک-خانه ی عدالت افغانی
سخیداد هاتف
سه ماه پیش دختری به نام شکیلا در بامیان به قتل رسیده. جزئیات این قضیه از چه قرار اند؟ چه کسی شکیلا را کشته؟ در کجا؟ کی؟ چه گونه؟ چرا؟
بر اساس گزارش ها شکیلا در روز هفتم ماه دلو سال گذشته در خانه ی کسی به نام واحدی بهشتی (از اعضای شورای ولایتی بامیان) به قتل رسیده است.  این آقای واحدی بهشتی محافظی داشته به نام " قربان". همسر قربان ثریا نام دارد و ثریا خواهر پانزده ساله یی داشته به اسم شکیلا ( فرد مقتول). قربان و همسر و خواهر همسرش با آقای واحدی بهشتی و خانواده اش در یک حویلی زنده گی می کرده اند.
چه کسی شکیلا را کشته است؟ آقای واحدی بهشتی گفته که او این کار را نکرده است. قربان هم گفته که شکیلا را نکشته. کس دیگری هم پا پیش نگذاشته و مسئولیت این قتل را بر عهده نگرفته است. خود شکیلا هم نیست که گواهی بدهد چه کسی او را کشته است.
حال، در تمام جهان وقتی که پولیس با این وضعیت سر بسته مواجه می شود، تعجب نمی کند. در این گونه قتل ها، وضعیت همیشه همین طور است. پولیس و تیم تحقیق کننده اش می دانند که باید این وضعیت سر بسته را باز کنند. سعی می کنند تا آن جا که ممکن است از موضعی کاملا حرفه یی نقطه ها را به هم وصل کرده و ابهام ها و تناقض ها را ثبت کنند. داوری نهایی با قاضی است ( گاهی با حضور هیات منصفه). 
در ماجرای قتل شکیلا چیزهای عجیب-غریبی هستند که نمی بایست حتا از چشم غیر حرفه یی ترین آدم ها هم پنهان بمانند.
1-آقای واحدی بهشتی در جلسه ی علنی دادگاه گفته که شکیلا به ضرب گلوله ی کلاشینکوف کشته شده ، اما او که در فاصله ی هفت متری از شکیلا مشغول نماز خواندن بوده صدای فیری نشنیده است. 
2- محمد ظاهر نظری (صاحب وبلاگ زنده گی در بامیان) در همان روزهای نزدیک به این قتل در وبلاگ خود نوشت
" امروز به شورای ولایتی رفته بودم از آقای واحدی بهشتی که همسایه مان نیز هست جریان را پرسیدم. وی با تأسف گفت این حادثه بعد از ظهر روز جمعه در حویلی ایشان اتفاق افتاده است، وی افزود خانواده محافظم نیز در حویلی ما به عنوان همسایه زندگی می کرد، از یکسال پیش خواهر خانمش  که حدود 15 ساله بود با ایشان بود. آن دخترک خیلی دوست داشت پلیس شود، آن روز حادثه محافظم در شورا بود،  بچه ها مشغول آوردن آب از نل بودند. آن دختر در خانه تنها بود و اسحله محافظم (دامادشان) نیز در خانه بود. آن دختر با اسلحه بازی می کند که ناگهان صدای فیر از خانه شنیده می شود. من در خانه بودم بلافاصله رفتم به خانه محافظم دیدم که هنوز نفس داشت، زنگ زدم به محافظم، او آمد، وی را فوری به شفاخانه منتقل کردیم که بعد از مدتی وی جان به جان آفرین تسلیم کرد". 
 در این گزارش که آقای واحدی بهشتی می دهد ( من در خانه بودم ، بلافاصله رفتم به خانه محافظ ام...) تقریبا روشن است که " بلافاصله" رفتن او به خانه ی محافظ اش به این علت بوده که صدای فیر را شنیده است. اگر او نماز می خوانده و هیچ صدای فیری نشنیده است، لابد بلافاصله هم به خانه ی محافظ خود نرفته.
می گوید :" دیدم که او هنوز نفس داشت، زنگ زدم به محافظ ام. او آمد. وی را فوری به شفاخانه منتقل کردیم". معنای این سخنان این است که آقای واحدی بهشتی اولین کسی است که ماجرا را در اولین دقایق اتفاق افتادن اش دیده و به کسی دیگر اطلاع داده است. آیا این آدم نباید ساعت ها تحت شدیدترین تحقیقات قرار می گرفت؟ آیا نباید هر سخنی که او در دقایق پس از قتل گفته بود ثبت می شد و با سخنان بعدی او در طی این سه ماه مقایسه می شد؟
3-قربان - محافظ آقای واحدی بهشتی- به عنوان متهم به قتل بازداشت شده است. چرا؟
تحت تحقیق قرار گرفتن قربان کاملا درست و منطقی است. بالاخره او عضوی از خانواده ی مقتول است و بیرونی ها نمی دانند که نقش او در این ماجرا چه بوده. اما چرا متهم به قتل؟ مگر واحدی بهشتی نگفته که قربان در زمان قتل در خانه نبود و در شورای ولایتی بود؟ مگر این واحدی بهشتی نبوده ( از زبان خود او) که به قربان زنگ زده و ماجرا را به او اطلاع داده؟ 
4- آقای واحدی بهشتی که آن روز به محافظ خود زنگ زده تا از شورای ولایتی به خانه بیاید، اکنون به عنوان شاهد ماجرا نمی گوید که قربان قاتل شکیلا نیست.
چرا واحدی بهشتی که "بلافاصله" در صحنه ی قتل حضور یافته و ماجرا را از طریق تلفون به سمع ِ قربان ( محافظ خود) رسانده ، حالا رسما و علنا نمی گوید که قربان بی گناه است؟ بر اساس بعضی شنیده ها واحدی بهشتی به خانواده ی قربان قول داده که در صورتی که آن ها دامن ماجرا را جمع کنند او هم کمک خواهد کرد که قربان آزاد شود. معنای این سخن این است که واحدی بهشتی می تواند به آزاد شدن قربان کمک کند. اگر این طور است، او که می داند قربان بی گناه است؛ پس چرا از قدرت خود برای آزاد کردن او استفاده نمی کند؟ مگر قرار نبود که شکیلا به صورت تصادفی و در حین بازی با کلاشینکوف کشته شده باشد؟ 
5-قربان را متهم به قتل دانسته اند و دلیلی که گفته اند این است که چون کلاشینکوف مربوط به او بوده بنا بر این باید او شکیلا را کشته باشد.
این هم شد دلیل؟ اگر انگشت نگاری و تست دی ان ای و روش های جرم شناسی پیش رفته ی دیگری در بامیان هستند که قربان را قاتل نشان می دهند، چرا از این روش ها برای روشن کردن نقش واحدی بهشتی و خانواده اش هم استفاده نشده است؟ چرا آن بالشت نمناک و به قولی خون آلود و تسبیحی که در آن جا بوده ( و اصلا هر چیزی که در محیط قتل بوده) تحت آزمایش های جنایی قرار نگرفته اند؟ 
6-آقای واحدی بهشتی و اعضای خانواده اش مورد تحقیق قرار نگرفته اند و جزئیات گفت و گوی پولیس جنایی با شاهدان قضیه نیز ثبت نشده اند.
می توانستند به واحدی بهشتی و خانواده اش بگویند: ما شما را پیشاپیش قاتل یا بی گناه نمی شناسیم، اما برای این که ماجرا کاملا روشن شود ناگزیریم شما را در محل قتل و در مکان های دیگر مورد تحقیق قرار بدهیم. آن گاه همین کار را می کردند و همه ی جزئیات تحقیق را هم ثبت می کردند. کجاست آن تحقیق و نتایج و اسنادش؟ 
7- رئیس سارنوالی بامیان گفته است: "به خاطر حفظ آبروی خانواده مقتول و متهم به قتل، ما نمی توانیم که موضوع قتل را آشکار سازیم".
خود همین جمله نشان می دهد که مساله فراتر از " بازی کردن یک دختر پانزده ساله ی مشتاق پولیس شدن با کلاشینکوف" است. خیلی خوب، موضوع قتل و نتایج تحقیقات را از سر بام ها به مردم ابلاغ نکنید. فقط به وکیل مدافع قربان و نماینده های جامعه ی مدنی و نهادهای حقوق بشری ( آن هم به صورت سری) بگویید که ماجرا از چه قرار بوده است. 
8-وکیل مدافع "قربان" از ادامه ی وکالت برای موکل خود منصرف شده و گفته که تهدید شده است.
چه کسانی این وکیل را تهدید کرده اند؟ چرا تهدید کرده اند؟ جزئیات این تهدید چه بوده ؟ 
می دانم عده یی خواهند گفت که برادر، این جا افغانستان است و تو هم چه قدر خوش خیالی. ولی به نظر من همه ی ما باید در این مورد به هر نحوی که می توانیم خواستار عدالت شویم. هر روز در گوشه یی از افغانستان زنی یا دختر جوان و نوجوانی قربانی می شود. 
یادداشتی از محمد واعظی:
فکری به حال دوزخ امروزمان بکن/ ارزانی تو باد به فردا بهشت من.

این شعر اقای کاظمی همیشه ته ذهن انسان را هدف میگیرد، ذوزخی که سالهاست به بهانه های بسیار در جامعه الوده و فساد زدۀ ما پر رنگ تر از هر چیز است، دوزخ امروزمان در همین نزدیکی ماست که همیشه در ان قدم میزنیم و آه از نهادمان بر نمی اید، کشته شدن شکیلا دختری در بامیان به بدترین صورت نشانه این وضعیت مزخرف است، صدایی نیست که برایش فریاد شود و هر روز در کابل برای روز زن و نازن هرازان برنامه ناربط و بی ربط میگیرند که دل بعضی ها برای پروژه های شان به درد بیاید و نانشان سنگ نشود، واقعیت و تصویر اصلی این خاک در قتل این دختر در خانه اش بیش از هر چیر دیگری صراحت دارد، چه میدانم حقوق زن، انسان و هرچیزی که این روزها بر سرمان اوار می شود باید بیش از پیش بر این امر دلالت کند برای بودنش.

باید تظاهراتی گسترده برای دستگیری عاملان ان در همه جا و ناکجا سازماندهی شود
غزلی برای شکیلا


لعنت به روزگار سگی، -بی صدای تو-

اواز می­شود غم من ناله­های تو

دنیا برای چشم سیاهت هزار فیر

در بر گرفته تو را ردپای تو

از هر طرف هزار مرد مسلح شبیه گرگ

دندانشان گرفته جگرپاره های تو

از انتهای دره گلۀ گرگان روزگار

در خون دویده اند و در روستای تو

رقص تفنگ و اتش و رگبار می وزد

نشنیده ناله های ترا این خدای تو

دیگر نماز خواندن و بودا ثمر نداشت

در خون تو ترست لب کدخدای تو

دیگر نمانده مرد و میدان خالی است

صدها حسین امده در کربلای تو

اما یزید ماشۀ رگبار را گرفت

بر روسری ابی و موی سیای تو
یادداشتی نجیب اخلاقی:
 نهادهای حقوق بشری وبحران شعار زدگی ، وقتی موضوع قتل یک خانم درپروان توسط طالبان مطرح میشود، ازهرگوشه صدای دفاع ازحقوق زن بر میخیزد اما شکیلای جوان که روشن ترازآفتاب درخانه وکیل شورای ولایتی بامیان کشته میشود ، حنجره ها برای دفاع ازحقوق بشر میخشکد ، حتی رسانه ها . مگر خشونت رواداشته شده علیه شکیلا کمتر ازخانم که درغوربند کشته شده میباشد ؟ دریک نگاه همه چیز نمادین.
یادداشتی از شکریه عرفانی:
مد شده است حرفهای مفت و گنده گوزی های بی ارزش و گرنه پالان عوض کردن تغییری در ماهیت موجود چهارپا ایجاد نمی تواند که بکند. کتابی زیر بغل زدن و باد در گلو انداختن و مدام تفاله ی دیگران را نشخوار کردن کار ما شده است. متفکرین و هنرمندانی که سر در برف فرو کرده ایم و آنقدر در افیون و مشروب غرقیم که نمی دانیم اطرافمان چه می گذرد. کلاس می گذاریم که مثلا به فلان مکتب فکری علاقه داریم و فلان شخصیت ها را دوست می داریم. دریغ و درد که چیزی از تشخیص سلیم انسانی در نهاد ما نیست . دیگر برای ما جنایاتی که در خانه ی ما می شود معنایی ندارد . اعصابمان در مقابل این چیزها کرخت شده است . چراغ ها را خاموش می کنیم و گوش هایمان را کر مبادا که خاطر مبارکمان آزرده شود به این ناله ها و زشتی ها .
حق داریم آخر! ناله بد است . خون زشت است . جنازه تهوع آور.
اما به میدان حرفهای مفت که می رسیم فقط خدا می داند که شمشیرمان چه اندازه بران است و ما چه اندازه خردمند و درد شناس هستیم.
گفتن و نوشتن از دختر شانزده ساله ی بامیانی و زنی که بر تپه های پروان نصیب یک تیر شد بی ارزش است .
آخر وقتی می توان از زن و زیبایی زن گفت چرا باید قلم های مبارک را با خون چند زن سیاه بخت آلوده کنیم؟ وانگهی این حرفها اصلا به ما چه ربطی دارد ؟ متفکر و هنرمند جماعت که کسر شانش میشود از این چیزهای بی ارزش حرف بزند و تازه او را به سیاست و جامعه چه غرض اصلا ؟ و اصلا چه کسی متفکر جماعت را قاتی این حرفها می داند؟ کار اهالی تفنگ و خشونت به خودشان مربوط است کار ما به ما .
و این است هویت روشنفکر امروز آن سرزمین . شکیلای شانزده ساله آرام بخواب . همه جا امن و امان است . در سرزمین تو هرکسی کار خود را خوب می داند . چه انکسی که از زیبایی تو می گوید چه آنکسی که زیبایی ات را بر خاک می زند.
یادداشتی از حبیب الله صادقی:

حالا یکی آمده حالشو برده یا بقول همکار ریش بلند ما بعد هم یک غلطی کرده، و تجاوز از یزد تا تهران و از تهران تا بامیان، دختر ایرانی قربانی هوس مردی شد و حرمتش ناموس جمعی شد وانتقامش را همتبارانش از مردمانی به جرم هم تباری با مجرم گرفتند. و شکیلا در قمار هوس سید بامیانی باخت و بی نفس شد و هیچ صدایی نبرآمد، نهادهای مدنی، رسانه های و ... در این کشور آزادی بیشتر است، وضعیت حقوق شهروندی از ایران بهتر است که آنجا سانسور و خفقان...بیداد میکند. و سید بامیانی نیشه بکارت شکیلا راست راست می گردد و همتباران شکیلا به دست بوسی اش مشرف می شوند. حالا اسپانیا بازی را ببرد یا ایتایا، شکیلاهای دیگر چه خواهند کردند آنگاه که خمار بکارت شکیلا شکسته شود؟ اینجا که غم خانه است فرقی نمی کند عده‌ای واویلا خواهد کرد شاید باورمان شده که جهان دهکده‌ای بیش نیست، ایتالیا یا اسپانیا ؟ برای شکیلا چه فرق خواهد کرد اگر صفحه فیس بوک شکیلا بیشمار لایک بخورد و فرزاد فرنود بنویسد« در اینجا مردی بنام یحیا یکی از متجاوزین عرب خوابیده است» و متجاوز بامیانی هم چنان بیدار است و فریاد تو بخواب و ما بیداریم سر می دهد.یا برای سید رضا حسینی چه فرق می کند که بنویسد« یاالله امروز از خواب بیدارم شدم زنده هستم سلامت هستم متشکرم» یا دلش برای ماریو بسوزد. کاوه ایریک در ایستگاه متروک هنوز منتظر اتوبوس آزادی است. و هانیه امینی هنوز درگیر حرف و حدیث و قضاوت مردم است و نمی دانم که کار را از دل خود می کند یا نی؟
یادداشتی از خانم شکریه عرفانی:شكيلا شكيلا شكيلا....
از وقتي به دنياي اينترنت برگشته ام مدام اين نام و اين تصوير را ميبينم. سكوت كردم و درباره اش جستجو كردم . حالا اما حس ميكنم اين دختر در خون تپيده كسي نيست غير از خود من. دلم بالا مي آيد از سرزمين و مردماني كه اينگونه در خون غرقم كرده اند و اينگونه مهر سكوت بر رنج چشمان نيمه بازم مي زنند. آه اي خاك تيره روز! اي سرزمين زنان غمگين كه زيبايي ام را روبروي گلوله مي نشاني شرم بر تو باد! شكيلا را يك فرد مورد تجاوز قرار نداد و نكشت. شكيلا را يك فرهنگ منفور و شرمبار و پست نصيب خاكهاي سرد و تاريك كرد. اين چهره ي معصوم به خواب ابد فرو رفته چهره ي شكيلا نيست چهره ي مادر آن سرزمين است كه فرزندانش به اين روز تاريك كشانده اندش.
یادداشتی از زهرا زاهدی:
 چه بسیارند امثال شکیلا که چشم و دهانشان با تهدید و زور خاموش ماند و از احقاق حق خودشان باز ماندند. امروز اگر خاموش بمانیم، باید در انتظار تکرار این حادثه و ظلم در حق یکدیگر باشیم.
قاتلانی که نام قداست و انسانیت را یدک می کشند و خون خود را رنگین تر از دیگران می دانند، باید تاوان این عمل غیر انسانی خویش را بپردازند.
صداها را در هم گره بزنیم و فریاد شویم.فریادی که شکیلا را برای همیشه خاموش ساخت و گلوله ای شد بر سینه اش ...
اینک ما، همه فریادیم و همه گلوی شکیلا و صدایمان صدای اوست ...
یادداشتی از قاسم رحیمی: شکیلا و شمامه

من از شکیلا، خواننده سرشناس ایرانی نمی نویسم، من از شکیلای خودم و شکیلای بامیان می نویسم.
شکیلا وقتی کودک بود، با "صلصال و شمامه" بازی می کرد؛ آنها دوستانی خوبی بودند. "شمامه" شکیلا را دوست داشت. او هر روز با آفتاب در جنگ بود تا سایه کند و شکیلا را از نور آفتاب سوزان سرزمین بودا، در امان نگهدارد.
شکیلا، بی خبر از ناجوانمردی های دنیا، "صلصال و شمامه" دوستان خوب دوران کودکی اش، را تنها گذاشت، جوان و جوانتر شد.
او قدر کودکی و هم بازی بودن با "شمامه" را ندانست؛ قد برافراشت تا خود روزی مانند "شمامه" قصه بر سر زبان من و ما و شما شود.
شکیلا هنوز به یادداشت که شمامه را چگونه به راکت بستند، اما او اینرا نمی دانست که سرنوشت مشابه "شمامه" انتظار خودش را نیز دارد.
شکیلا می دانست که قاتل "شمامه" دوست دوران کودکی‌اش، طالبان هستند؛ اما او اینرا نمی دانست که طالب دیگری نیز در راه است و برای کشتن شکیلا، آمادگی می گیرد؛ طالبی از نوع بامیان، طالبی از جنس تقدُس، طالبی در خانه، طالبی در به دیوار.
یادداشتی از جاهده ممتاز:
 باز هم تکراری از رخدادهای فجیع و دردآور در یک کشور به اصطلاح اسلامی و مردمی که نام اسلام را با خود یدک کشیده و به گند می کشند؛ و چهره ی منحوسی از اسلام به جهان معرفی می کنند!
اسلامی که در میان سایر ادیان, سردمدار عدالت و انسانیت بوده و جای...گاه برجسته و والایی برای مقام انسانی زن قایل شده است, امروز پیروان همین دین اند که نه تنها این که بویی از انسانیت و عدالت نبرده اند و با نادیده گرفتن مقام بالای انسانی یک زن, حقارت و بی ارزشی خود را به نمایش می گذارند, بلکه با نهایت پستی و حیوانیت, برای فرو نشاندن عطش امیال و هوس های حیوانی و کثیف و عقده مندانه ی شان, به یک زن چنین روا می دارند و او را مورد تجاوز قرار داده و سپس به قتل می رسانند تا به خیال شان سرپوشی بر روی جنایت شان گذاشته و وجدان ( نداشته شان) را گویی آرام بسازند.
تو که خودت را مسلمان می نامی و ادعای مسلم بودنت زمین و آسمان را می لرزاند, آیا عملن هم مسلمانی یا همین است اعمال مسلمانی ات؟
تو مسلمانی که در مقابل چنین فجایع و ظلمی, به جز تکان دادن سری جهت اظهار تاسف و بعد هم سکوت, شانه ی خود را از زیر بار مسوولیت انسانی و اسلامی ات خالی می کنی, نه اینکه لیاقت نام انسان و مسلمان را نداری, بلکه چندان تفاوتی میان تو و آن جانی یی که چنین اعمالی را مرتکب می شود, نیست!!!
اگر واقعیت امر غیر از این است, تو باید مسوولیت ات را حداقل در مقابل خودت انجام داده و به جهان نشان دهی که کردار مسلمان این نیست که به نمایش گذاشته می شود, بلکه مسلمان در مقابل این اعمال حیوانی کوه تر از هر کوهی می ایستد و مبارز علیه ظلم است نه مرتکب ظلم!
اگر حکومت به اصطلاح اسلامی ات در خواب است و سکوت کرده, تو با فریاد آزادگی و حق طلبی ات, نه تنها گوش این حکومت, بلکه گوش جهان را باز کن و زمین و زمان ظلم را به لرزه در آور!
بلی, تو!!!
یادداشتی از  بصیر بیگزاد:
یامبر اسلام(ص)، امیرالمومنین (ع) و امام صادق (ع) در بیانی استفاده از مقدسات دینی توسط علمایی دین ُ‌عنوان می دارند که: دو دسته کمر مرا شکستند: عالم متهتک (بی پرده و بی حیا) و جاهل متنسک (مقدس مآب) . این روایت آن هم با توجه به تعبیر عجیب کمر مرا شکستند ، این روایت حاکی از نقش کلیدی این دو گروه در ایجاد انحراف در مبانی دینی و اخلاقی مردم داشته ، لزوم توجه به مبانی و القایات مسموم و منحرفانه این دو گروه و احتراز از انتخاب آنها به عنوان دوست و رفیق را می طلبد. عالم متهتک و بی اخلاق، تمامی همت و تلاش خویش را صرف این می کند که از باورهای مذهبی چگونه به خواسته ها و امیال غیر انسانی خود دست یابند . نگاه کردن به چهره مظلوم و معصومانه شکیلا که توسط یکی از وکلای شورای ولایتی بامیان که خود از خانواده یک عالم دین ( پدر عالم ُ برادر عالم ُ خود عالم )‌ُ بی عفت شده و بعدا به قتل رسیده است ُ مصداق واقعی این حدیث است . اینگونه خانواده های بی دین و به نام دین مبانی فکری و ایدیولوژیکی و قضایای بنیادین علمی و اخلاقی جامعه را در تمامی عرصه های اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی به سمت انحطاط فرهنگی می کشاند . اینگونه خانواده ها به نام دین ومذهب همیش جنایت کرده و تا آنجا پیش رفته که برخی اوقات نوامس مردم را بر خود حلال مدانسته اند . نگاه به چهره معصوم شکیلا ُ در واقع نگاه به چهره دژخیم بهشتی های است که از نام مذهب بر علیه مذهب جنایت میکنند نگاه عمق کثافت و آلودگی خانوادگی بهشتی ها است که مردم برای بوسیدن دست نا پاک و متعفن این خانواده پلید صف می کشیدند . من بخاطر دارم وقت نام بهشتی را مردم می شنیدند دست از پا نمی شناختند اما غافل از اینکه در پشت این لباس مذهب چه هیولا های هراس و تباهی پنهان شده اند . چقدر افسو اندوهبار است که این هیولاهای هزار چهره با استفاده از عناوین مذهبی یکی در پارلمان و دیگری به شورای ولایتی راه می بایند اما بر همین مردم است که اکنون لباس مذهب را از بدن آلوده و کثیف این خاندان بیرون کرده بجای آن عبای رذالت و پستی را که سنبل واقعی کثافت و بی غیریتی است به جانشان بیاندازند و عمامه این اراذل را بگردن نا پاک شان انداخته به سرک های بامیان بگردانند تا عبرتی باشد برای نسل های آینده که فریب اینگونه چهر های هزار چهره را نخورند . من معتقد هستم که خون شکیلای معصوم این خانواده آلوده به فساد را به پایی میز عدالت خواهد کشاند . همه به پیش تا پیروزی عدالت .
از صفحه فسبوک شکیلا
شکیلا در بامیان، شکیلا در مزار، شکیلا در افشار و شکیلا در ارزگان. شکیلا در 2012، شکیلا در 1998، شکیلا در 1993، شکیلا در 1893. در همه جا و در همه زمان شکیلا است. شکیلای بامیان تازه ترین و جوان ترین چهره این تسلسل تاریخی و جغرافیایی است. شکیلا نام یک فرد نیست. شکیلا نماد از یک مظلومیت است. شکیلا تصویر از یک جامعه است. شکیلا یک باور تاریخی است؛ شکیلا یعنی زن، یعنی معصوم، یعنی قربانی یک تجاوز، یعنی یک خون به ناحق ریخته شده، شکیلا یعنی گناه دختر به دنیا آمدن در خانه یک هزاره، شکیلا یعنی اشتباه خواهر بودن برای یک پسر هزاره، شکیلا یعنی جرم زن شدن برای یک مرد هزاره. هزاره ی که توانایی حفاظت و حق خواهی از شکیلا را ندارد اما صدبار برای حفظ جان و مال دیگران به افتخار کشته و نابود می شوند.
جلیل بنیش
نگاه کردن به چهرهء بی جانِ معصوم و مظلوم شکیلا جرئت و قدرت می طلبد؛ نگاه کردن به لبان خشکیدهء که هزاران سخن دارد و چشمان نیمه باز که به جوانان هم سرنوشتش دوخته شده است. سینه ی با مرمی شگاف شده ای که مدعیان حقوق زن و حقوق بشر را نفرین می کند. خط کشی که حفره مرمی در سینه شکیلا ره نه بلکه وجدان انسان های که از مظلومیت شکیلا آگاه اند و اما ساکت مانده اند، اندازه می گیرد. چادر آلوده به خون که به والی چادردار این مملکت می خندد و... ما سالهاست که لاف زدیم و گفتیم اگر هیج چیزی نداشته باشیم جوانان تحصیلکرده، عدالت خواه و "غیور" داریم اما امروز از اینها نیز خبری نیست. شکیلا، ازت خجالت می کشیم!
نظریات و احساستی از جواد زابلستانی:شیرین و شکیلا
"
شیرین" و "شکیلا" دو نامی اند که با عین حرف آغاز می شوند و هردو پنج حرفی اند. برعلاوه ی آن هردو زن (دختر) اند و در نهایت هردو قربانی اند. اما قربانی شدن "شکیلا" به مراتب دردآور تر و آزاردهنده تر از قربانی شدن" شیرین و همرزمان" اوست. قهرمانان "چهل دختران" در زمانه ی وحشی و خونخواری حماسه ی جاودانه آفریدند. آنها با دشمن شناخته شده و بی رحمی روبرو بودند که بعد از قتل عام تمام مردان و کودکان روستا و به آتش کشیدن تمام "ارزگان" چشم تجاوز به آنها دوخته بودند." شیرین و همرزمانش" با دانستن آن، کمر به مبارزه و مقاومت بسته بودند و تا آخرین توان رزمیدند و در آخر که زمین برای شان تنگ آمد با پایین انداختن شان از قله ی "گُلخار" به قله ی تاریخ آزادیخواهی عروج کردند.
اما، "شکیلا" هرگز تصور نه کرده بود که واحدی بهشتی دشمن اوست و به دست این دشمن تجاوز و کشته می شود. به این دلیل بود که آنها به جای آنکه آماده ی مبارزه و دل-هراس این دشمن باشند، همگی رای داده بودند تا "آقا" نماینده و وکیل آنها شود. اعتماد و حسن نیت آنها نسبت به "آقا" و خانواده اش از این هم فراتر رفت؛ قربان جان خود به خطر انداخت تا از آقا محافظت کند و خواهر شکیلا تن به زحمت داد تا فامیل آقا راحت باشد. "شکیلا" نیز با صداقت و اعتماد تمام رفته بود که خواهرش را در کارهای خانه ی "آقا" کمک کند. اما پاسخ این همه صداقت و اعتماد، تجاوز بر شکیلا و کشتن او بود. بدتر از همه متهم کردن شکیلای قربانی به خودکشی و بعد تر متهم کردن قربان به قتل "شکیلا" بود و اکنون درد آور تر از همه تلاش های سیاسی برای تبرئه متجاوزِ قاتل است. اما...
شکیلا! تو هرگز فراموش نخواهی شد. تو برای ما به نماد ماندگاری تبدیل خواهی شد که قربانی خیانت شده ای، قربانی اعتماد مردم ساده لوح مذهبی و قربانی خدمات صادقانه ات. یاد تو و نام تو به مثابه ی هشداری تکان دهنده ی است که ما را به خود آگاهی و توجه به جامعه مان فرا میخواند، جامعه ی که شدیدا به "ویروس جذام" مذهبی آلوده شده است.


۴.۲۳.۱۳۹۱

یونان؛ دوزخ افغان ها در بهشت اروپا


نیمه شب است، جایی در آب های میان ترکیه و یونان. پنج جوان افغان در یک قایق نشسته اند و با شتاب پارو می زنند. قاچاقبر به آن ها اطمینان داده بود که پس از شش ساعت به بهشت یعنی یونان می رسند.
یادداشت: این نخستین قصه از سلسله برنامه «کشتی شکسته گانیم – قصه های مهاجرت» است.
هنگامی که قایق کوچک به سواحل کشور یونان می رسد، تازه واردان به گفته احمد کریم (نام مستعار) به جای نوای فرشته ها، صدای شلیک نیروهای امنیتی یونان را می شنوند: «پولیس مرزی ما را بازداشت کرد و در یک کشتی نشاند. کمی دیرتر آن ها ما را در نزدیکی یک جزیره کوچک غیرمسکونی ترکیه دوباره به داخل آب انداختند».
کریم 24 ساله باید یک بار دیگر برای نجات جانش تقلا کند. یک ماهیگیر ترک او و همسفرانش را نجات می دهد. آن ها با قبول هزار مشکلات به استانبول برمی گردند و از آنجا پس از گذشت چند هفته دوباره به طرف اروپای غربی به راه می افتند.
هزاران افغان مانند کریم هر ساله سعی می کنند از جنگ و بی سرنوشتی در کشور شان فرار کنند. بیش از 30 سال است که در افغانستان جنگ جریان دارد. با دخالت ایالات متحده امریکا و ناتو نیز تا به حال در این کشور صلح تامین نشده است.
«پولیس و گروه های فاشیستی هر دو ما مهاجران را اذیت می کنند»
«پولیس و گروه های فاشیستی هر دو ما مهاجران را اذیت می کنند»
بسیاری از افغان ها از این وضعیت به ستوه آمده اند و ناچار زندگی خود را به دست قاچاقبران می سپارند که به آن ها قول یک زندگی آرام در یک کشور اروپایی را می دهند. شتفان تلوکن، سخنگوی کمیساریای عالی سازمان ملل برای پناهندگان می گوید که تنها شمار کمی از این مهاجران واقعا به هدف شان می رسند.
تلوکن در مورد باندهای قاچاق انسان می گوید: «ما این جا با انسان هایی طرف نیستیم که بخواهند به آوارگان کمک کنند. قاچاقبران در قبال کار شان پول می گیرند. گزارش های زیادی درباره مرگ آوارگان به دست ما رسیده است. قاچاقبران آن ها را می کشند یا که در وسط راه آن ها را رها می کنند».
آوارگی در چندین مرحله
آوارگان افغان اکثرا به امید رسیدن به آسترالیا یا اروپا کشور شان را ترک می گویند.آنهایی که می خواهند در آسترالیا تقاضای پناهندگی بدهند، باید راه دراز پاکستان، مالیزیا و اندونیزیا را در پیش بگیرند. احمد کریم، که می خواست به اروپای غربی فرار کند، باید راه ایران، ترکیه و یونان را انتخاب می کرد. بسیاری از افغان ها به دلیل کمبود امکانات مالی در چندین مرحله مهاجرت می کنند.
سفر غیر قانونی از افغانستان تا یک کشور اروپایی تا 15 هزار دالر امریکایی برای هر نفر خرج دارد. به طور مثال کریم با پس اندازش توانست تنها تا ایران سفر کند. آنجا او باید بقیه هزینه سفر به اروپا را تامین می کرد. کریم از اقامت در ایران به عنوان بدترین دوره زندگی اش یاد می کند، زندگی ای که لحظات خوش در آن کم بوده اند: «در ایران از تو به عنوان آواره افغان فقط سوء استفاده می شود و با تو بدرفتاری می کنند. هیچ کجا در ایران با تو مانند یک انسان رفتار نمی کنند. حد اقل تجربه من چنین بوده است».
بخشی از مهاجرانی که در ایران زندگی می کنند، قصد ادامه سفر به اروپا را دارند. کریم سه سال در ایران نزد آشنایان و اقارب به طور پنهانی زندگی می کند. او برای تامین هزینه سفر اروپا بیشتر در معادن کار می کند و از هیچ کار سختی رویگردان نیست، تا زمانی که پول به اندازه کافی جمع آوری کرده و با کمک یک باند قاچاقبر به ترکیه می رود. کریم یک سال در شهرهای مختلف ترکیه به طور غیرقانونی کار می کند و سپس عازم یونان می شود. نخستین بار در تلاش برای ورود به یونان شکست می خورد، اما بار دوم شانس می آورد. نیروهای پولیس این بار او را داخل آب نمی اندازند، بلکه به آتن می فرستند تا آنجا خود را به مقام های مسوول معرفی کند.
آتن و دوستان جدید
این جوانان برای ماه ها و سال ها در کوچه های آتن بی سرنوشت می مانند.
این جوانان برای ماه ها و سال ها در کوچه های آتن بی سرنوشت می مانند.
شتفان تلوکن، سخنگوی کمیساریای عالی سازمان ملل متحد در امور پناهندگان می گوید که یونان سیاست مشخصی در قبال پناهندگان ندارد: «یونان در مجموع در وضعیت بسیار دشوار سیاسی و اقتصادی است و همزمان سیستم پناهندگی این کشور به دلیل ده ها هزار تقاضای پناهندگی از هم پاشیده است و کارآمد نیست. ظرفیت های لازم برای رسیدگی به پناهجویان وجود ندارد. بسیاری از آوارگان در وضعیت بسیار بدی به سر می برند. دولت در موقعیتی نیست که بتواند به پناهندگان رسیدگی کند».
کریم در آتن تنها نیست. او آنجا با هزاران تن از هموطنانش آشنا می شود، مردان جوان مجرد و یا خانواده های که چندین فرزند دارند. همگی سعی می کنند یونان را به مقصد اروپای غربی ترک بگویند. همگی قصه های عجیب و دردناکی از زندگی در پایتخت فرهنگی اروپا دارند. دوستان جدید کریم در قدم اول پارک بزرگ را برای او نشان می دهند که محل تجمع "کشتی شکسته گان" است. افغان ها همه روزه در آنجا جمع می شوند تا با قاچاقبران آشنا شوند. آنانی که پول و بخت خوب دارند با قاچاقبرانی رو به رو می شوند که واقعا برای فرستادن مشتریان خود تلاش می کنند. آنانی که پول ندارند کوشش می کنند تا به تنهایی راهی آلمان و یا فرانسه گردند. برای هر دو گروه هیچ گونه ضمانتی وجود ندارد که درست و سلامت به مقصد برسند. بسیاری ها در راه تلف می شوند و یا در زندان های کشور های همجوار ماه ها محبوس می گردند. افرادی که تجربه زندان را پشت سر گذشتانده اند، به کریم توصیه می کنند که مرگ را انتخاب کند ولی هرگز تن به زندان رفتن ندهد.
کریم در آغاز با یک جوان افغان هم اتاق می شود، جوانی که دیگر توان پرداخت ماهانه سه صد یورو کرایه را ندارد. اتاق بسیار کوچک است. دو توشک به مشکل در اتاق جا می شود. هر دو نفر در هفته یکبار برای 15 دقیقه اجازه حمام گرفتن دارند. بیرون شهر دو خطر بزرگ برای مهاجران وجود دارد: نخست پولیس پایتخت و دوم گروه های فاشیستی. به قول کریم هر دو گروه یک وجه مشترک دارند و آن هم آزار و لت و کوب مهاجران است. کریم در چند ماه نخست، با وجود همه مشکلات، احساس راحتی می کند: «هر کسی که دوزخ ایران را تجربه کرده باشد، در دوزخ یونان خود را بهشتی فکر می کند».
پول گزاف قاچاقبر و غم نان روزانه
قاچاقبران برای فرستادن مهاجران از یونان به اروپای غربی در قبال هر نفر پنج هزار یورو درخواست می کنند. مسافران از طریق هوا، زمین و یا بحر فرستاده می شوند. بعد از قبول شرایط، مهاجر به یک صراف معرفی می شود و مجبور است پول مورد نظر را نزد او به امانت بگذارد. قرار چنین است که مهاجر بعد از رسیدن به سر منزل مقصود به صراف زنگ بزند و به او بگوید که پول را به قاچاقبر تسلیم شود.
کریم اطلاعات مورد نیاز را از دوستان جدیدش در آتن به دست می آورد، اما تقریبا هیچ کس در میان آشنایان کریم چنین پول گزافی ندارد. کریم به زودی متوجه می شود که آوارگان در یونان از نظر قانونی هیچ حقی ندارند و هیچ گونه کمکی با آنها صورت نمی گیرد. آوارگانی که پول زیاد با خود نیاورده اند و یا از خارج با آنها کمک صورت نمی گیرد، مجبور هستند تا از یکسو روزانه معیشت خود را تامین کنند، اما همزمان باید برای ادامه سفر پول پس انداز کنند.
البته در یونان امکانات کار برای مهاجران بسیار اندک است. بسیاری از افغان ها مجبور به جمع آوری بوتل های پلاستیکی از زباله دانی های شهر می باشند. اما آتن آن قدر زباله کارآمد ندارد تا شکم تمام افغان های آواره در این شهر را سیر کند. کریم از دو کلیسای بزرگ پایتخت یونان یاد می کند که با درک مشکلات مهاجران روزانه دوبار به آنها غذا می دهد: «اگر این کمک ها نمی بود بسیاری ها، از جمله خودم، تلف می شدیم».
باندهای افغانی
اما مشکلات آوارگان به این جا ختم نمی شود: برخی از افغان ها در آتن باندهای جنایی تشکیل داده اند. آن ها به آزار و اذیت هموطنان خود می پردازند و پس اندازهای شان را به زور از آن ها می گیرند. کریم باندهای افغانی در پایتخت یونان را به خوبی می شناسد: «آن ها خود را قاچاقبر معرفی می کنند و از آوارگان پول جمع می کنند با این وعده که آن ها را به زودی به یک کشور اروپای غربی می آورند. اگر آن ها متوجه شوند که کسی پول به همراه خود دارد، او را تهدید کرده و آن قدر لت و کوب می کنند تا بالاخره پول هایش را به آن ها واگذار کنند».
«برای کسانی که دوزخ ایران را تجربه کرده باشند، دوزخ یونان بهشت است».
«برای کسانی که دوزخ ایران را تجربه کرده باشند، دوزخ یونان بهشت است».
بنا بر اطلاعاتی که کریم درباره این باندهای جنایی دارد، آن ها در شهر چندین خانه و آپارتمان به حیث پناهگاه های خود اجاره کرده اند و گروهی عمل می کنند: «یکی از اهداف آنها این است تا خانواده ها را از هم جدا کنند».
کریم می گوید که این تبهکاران معمولا به مردم قول می دهند که نخست زنان و دختران و سپس مردان خانواده را به اروپا بفرستند. آن ها زنان را می گیرند و از شهر خارج می کنند. این باندها زنان را در قدم نخست مجبور می سازند تا به خانواده های شان زنگ بزنند و بگویند که به جایی امن رسیده اند و اقارب آنها می توانند پول قاچاقبر را به شخص که از طرف آنها معرفی شده است، بپردازند. اما این دختران و زنان جوان به کشورهای اروپای غربی فرستاده نمی شوند، بلکه در مخفیگاهی بیرون از شهر بندی می گردند. به زنان تجاوز جنسی می شود و برخی از آن ها مجبور به تن فروشی می گردند. به خانواده های آن ها گفته می شود که همسران یا دختران شان در اروپای غربی بین راه هستند. پس از مدت زمانی زنان را آزاد می کنند. آن ها نزد خانواده های شان برمی گردند و از شرم و خجالت آنچه را که برسرشان آمده بازگو نمی کنند و اگر هم بگویند کاری از دست شان بر نمی آید.
کریم خود چندبار به اشکال دیگر قربانی توطیه های این باندها شده است. او دارایی اش را از دست داده و لت و کوب شده است. کریم مهاجمان را می شناسد و آن ها را هر روزه در شهر می بیند، اما نمی تواند کاری انجام دهد. این جوان افغان اکنون تقریبا پنج سال است که تلاش می کند از یونان خارج شود، اما موفق نمی شود: برخی اوقات پول کم است، در دیگر مواقع بخت یاری نکرده است و او توسط پولیس مرزی بازداشت شده است. با آن هم کریم آرزوی برگشت به افغانستان را ندارد.
او که نمی خواهد در مقابل سختی ها سر تسلیم فرود آورد، می گوید: «این که این جا بمیرم یا در افغانستان، فرقش چیست؟». کریم در ضمن می گوید: «راستش من و هزاران افغان دیگر که در این شهر بودوباش داریم اصلا زنده نیستیم. ما از چند سال است که مرده ایم. به همین دلیل هم است که از مرگ باکی نداریم. مرگ برای ما به معنی پایان بدبختی ها شده است. مرگ در این اواخر به دوستی خوبی برای ما مبدل شده است. و این دوست همه روزه به ما می گوید: من که همیشه با شما هستم پس کوشش کنید تا زندگی از دست تان نرود». بسیاری از آوارگان افغان مانند کریم فکر می کنند و می خواهند، تا توان دارند، برای دست یابی به یک زندگی بهتر تلاش کنند. هر روز از نو.
رتبیل شامل آهنگ/ مهرنوش انتظاری

۴.۲۱.۱۳۹۱

راه‌پیمایی اعتراضی به تیرباران یک زن در شمال کابل- بخدی و دویچه وله


بخدی :
صد ها زن به شمول سیما سمر، رییس کمیسیون مستقل حقوق بشر و فتانه گیلانی، رییس شبکه زنان افغانستان دراعتراض به افزایش خشونت های تازه علیه زنان و اعدام صحرایی یک زن در ولایت پروان از سوی طالبان، تظاهرات کردند.
معترضان، برای آن عده از خانم هایی که به صورت غیر اسلامی و انسانی کشته می شوند و یا بالای آنان ظلم صورت می گیرد، خواهان عدالت شدند.
چند روز پیش، طالبان یک زن را در منطقه غوربند ولایت پروان، به "جرم زنا" بی رحمانه کشتند که با واکنش جدی حامد کرزی، فعالان حقوق زن، جامعه مدنی و سران برخی از کشورهای خارجی روبرو شدند.
تظاهرکنندگان، با سردادن شعارهای" دیگرزنان نباید قربانی خشونت ها شوند" از افراد و گروه های که بالای زنان خشونت می کنند، خواستار پایان دادن به خشونت ها شدند.
داکتر سیما سمر، رییس کمیسیون مستقل حقوق بشر گفت:" هدف ما در راهپیمایی امروز، تعمیم حاکمیت قانون است؛ افراد و گروه هایی که اعمال غیر انسانی و اسلامی را انجام می دهند، باید بازداشت شده و به پنحه قانون سپرده شوند."
خانم سمر، از مردم خواست تا در مقابل اعمال غیر انسانی جنایتکاران، سکوت اختیار نکنند.
معترضان، می گویند که محاکمه صحرایی در اسلام جواز ندارد و آنان از علمای دین خواهان واکنش دراین مورد شدند.
به گفته تظاهرکنند گان، خشونت ها دربرابر زنان، درحال افزایش است و تا زمانی که عاملان آن به پنچه قانون سپرده نشود، خشونت ها هرگز کاهش پیدا نمی کند.
فعالان حقوق زن، گفته اند که در جریان سه سال گذشته، خشونت ها به شکل بی سابقه ای در برابر زنان افزایش یافته است.
این درحالیست که پیش ازاین نیز، صدیقه بلخی رییس کمیسیون زنان مشرانو جرگه، گفته بود که از آغاز سال روان تا ماه گذشته، 5 هزار مورد خشونت در برابر زنان، ثبت شده است.

دویچه وله :
ده ها تن از زنان و مردان افغان در اعتراض به تیرباران نجیبه که دو هفته پیش توسط طالبان در ولسوالی شینواری ولایت پروان صورت گرفته است، تظاهرات کردند. در این تظاهرات اعضای حدود 70 نهاد مدنی و حقوق بشر اشتراک داشتند.
این تظاهرات روز چهار شنبه (21 سرطان 1391) از رو به روی وزارت امور زنان آغاز شد و تا دفتر سازمان ملل متحد در کابل ادامه یافت.
اشتراک کنندگان این تظاهرات خواستار محاکمه عاملان قتل نجیبه شدند و علیه کسانی که بر زنان خشونت می کنند، شعار دادند: "مرگ بر کسانی می فرستیم که این عمل زشت را در مقابل خواهر ما در پروان انجام دادند". آنها شعار می دادند کسانی که این عمل را انجام دادند نه افغان اند و نه مسلمان.
نجیبه حدود دو هفته پیش در یک محکمه صحرایی و در حضور ده ها تن از ساکنان محل تیرباران شد. مقام های محلی گفتند که این زن توسط طالبان تیرباران شده است.
تظاهر کنندگان از حکومت افغانستان به خصوص مقام های محلی در پروان به خاطری که نتوانسته اند از این حادثه جلوگیری کنند به شدت انتقاد نمودند.
سیما سمر، رییس کمیسیون مستقل حقوق بشر افغانستان که در این تظاهرات شرکت کرده بود، از حکومت افغانستان خواست تا در برابر خشونت علیه زنان بی تفاوت ننشیند: "ما می خواهیم که حکومت به صورت جدی قضایای قتل زنان را پیگیری کند و مجرمین را به عدالت بکشاند. من فکر می کنم هم حکومت مقصر است چون نتوانسته امنیت را تامین کند و هم مردم مقصر اند به خاطری که کجاست حساسیت های اخلاقی مردم که در مقابل چنین یک عمل زشت اعتراض کنند و مخالفت کنند؟".
خانم سمر از شورای علمای افغانستان نیز خواست تا در برابر چنین اعمالی سکوت نکند: "شورای علما چرا ساکت است در این قضیه؟ چون این یک عمل غیرانسانی و غیراسلامی است، شورای علما نباید سکوت کند».
تظاهرکنندگان شعارهایی را حمل می کردند که در آن ها نوشته شده بود "صداهای خفه شده در گلو را بشنوید"‌و "محاکمه های صحرایی بس است".
پیام سحرگل
در این تظاهرات شماری از زنانی که قربانی خشونت شده اند، نیز حضور داشتند. سحر گل دختری که در کودکی به ازدواج مجبور شده و هشت ماه به شکل بی رحمانه ای مورد شکنجه قرار گرفته بود، نیز در این تظاهرات شرکت کرده بود.
سحرگل گفت در این تظاهرات شرکت کرده تا به حکومت افغانستان و جامعه جهانی بگوید که زنان افغان دیگر تحمل خشونت را ندارند: "من می خواهم زنان بیش از این مورد خشونت قرار نگیرند. من می خواهم حکومت حقوقم را از کسانی که بالای من ظلم کرده اند، بگیرد».
سحرگل حالا در یک خانه امن در کابل زندگی می کند و عاملان خشونت علیه او هنوز محاکمه نشده اند. هرچند که صحت این زن خشونت دیده ظاهرا خوب است، اما در پایان تظاهرات بر او ضعف آمد و توان راه رفتن را نداشت.
ممتاز، زنی که در ولایت قندوز مورد خشونت قرار گرفته و آثار خشونت در چهره اش نمایان است، از حکومت افغانستان خواست که عدالت را تامین کند و مانع خشونت علیه زنان شود: "من عدالت و امنیت می خواهم. می خواهم دیگر بالای زنان ظلم نشود". ممتاز می گوید زمانی وقتی به خواستگارانش جواب رد داده، آنها بر صورتش تیزاب پاشیده اند.
انتقاد از نهادهای عدلی و قضایی
اشتراک کنندگان این تظاهرات گفتند که نهادهای عدلی و قضایی به شدت ضعیف عمل می کنند. آن ها گفتند که دولت به قضاوت های غیررسمی و محلی پایان دهد و برای تطبیق قانون در سراسر افغانستان بکوشد.
صدیقه نوروزیان گفت زنان افغان از خشونتی که بر آنها روا داشته می شود، خسته شده اند: "متاسفانه نمی دانم در کجای اسلام آمده است که اگر کسی مرتکب فعلی به نام زنا می شود، زن سنگسار شود و کشته شود و مرد هرگز معلوم نباشد؛ شاهد اصلا معلوم نباشد؛ محکمه اصلا معلوم نباشد. در کجای افغانستان و در کجای دنیا چنین چیزی بوده است؟ ما واقعا خسته شده ایم".